از «استکمال شیطانی» تا «شیطان اکبر»: تبیین انسانشناختی ماهیت تمدنی استکبار در اندیشه امام خمینی
سید علیرضا تقوی، پژوهشگر مطالعات حکمرانی
مفهوم «شیطان اکبر» در ادبیات سیاسی امام خمینی (ره)، فراتر از یک شعار راهبردی، یک تشخیص دقیق تمدنی است که ریشه در نظام منسجم انسانشناختی ایشان دارد. برای درک عمق این مفهوم، باید از تحلیلهای صرفاً سیاسی فراتر رفت و به این پرسش پاسخ داد: ثمره حکمرانی مادیگرا و ضدمعنویت چیست و این الگوی تمدنی در اوج خود به کدام نقطه خواهد رسید؟ پاسخ این پرسش در اصل «تطابق استکمال فردی و اجتماعی» نهفته است؛ اصلی که اجازه میدهد ساختار وجودی انسان به مثابه کلیدی برای تحلیل نظامات اجتماعی و تمدنها به کار گرفته شود.
استکمال دوسویه؛ نقشه راه سعادت و شقاوت انسان
در منظومه فکری امام خمینی، انسان موجودی «متدرج الوجود» است که بر اساس حرکتی جوهری، همواره در سیری تکاملی از نقص به سوی کمال قرار دارد.[1] این حرکت که از آن به «استکمال» تعبیر میشود، امری جبری و گریزناپذیر است.[2] با این حال، نکته اساسی آن است که این سیر استکمالی، لزوماً به معنای نیل به سعادت نیست. استکمال، حرکتی دو سویه است؛ همانگونه که یک انسان میتواند در مسیر فضائل به کمالات عالیه دست یابد، همو نیز میتواند در مسیر رذائل به تجردی در جهت شیطنت نائل شود.[3]
مسیر «استکمال عقلانی» در گرو «تعدیل قوای نفسانی» است که امام خمینی از آن به عنوان غایت کمال انسانی یاد میکند.[4] کمال انسانی زمانی محقق میشود که قوای شهوت و غضب، تحت فرمان و مدیریت «قوه عاقله» قرار گیرند.[5] این حرکت در صراط مستقیم، امری نیست که با عقل جزئی بشری قابل دستیابی باشد، بلکه به صورت انحصاری در تبعیت از نقشه راه الهی یعنی «شریعت» تعریف شده است.[6]
در مقابل، مسیر انحراف و «استکمال شیطانی» زمانی آغاز میشود که این توازن بر هم خورده و قوای پستتر بر وجود انسان حاکم شوند. انسان در ابتدای حیات، تحت سلطه غرایز حیوانی است. در این نبرد درونی، اگر «قوه وهم» که تحت فرمان شیطان است بر عقل غلبه کند، تمام قوای بدن به ابزاری در دست او تبدیل میگردد. این غلبه، سرشت الهی انسان یعنی «فطرت» را محجوب و پوشیده میسازد. نتیجه این «فطرت محجوبه»، خودبینی، خودخواهی و در نهایت «استکبار» و سرکشی در برابر حق است.
«چون فطرت محتجب شود و خودبين و خودخواه شود و در تحت تأثير عوامل طبيعت واقع شود، از حق و حقيقت گريزان شود، و صلابت و قساوت در آن پيدا شود، و در نتيجه استكبار كند و از حق سركشى نمايد… [پس] “استكبار” از جنود جهل و شيطان و از لوازم فطرت محجوبه است.»[7]
چنین انسانی، در عین حال که در مسیر حرکت جوهری خود قرار دارد، در حقیقت در رذائل و شیطنت به کمال میرسد و به موجودی مجرد اما با صفات شیطانی بدل میگردد؛ تا جایی که به تعبیر امام خمینی، ممکن است شقیای یافت شود که «مرتبۀ شيطنت و سياست و قوّۀ ادراكش به مراتب بيشتر و قويتر از انسان سعيد مؤمن است».[8]
از استکمال صغیر به استکمال کبیر؛ تطابق فرد و تمدن
اصل تطابق «عالم صغیر» (انسان) و «عالم کبیر» (جهان هستی)، یکی از مبانی ریشهدار در سنت حکمت و عرفان اسلامی است که با تعابیری چون «عالَم انسان کبیر است و انسان عالَم صغیر» در ادبیات حکمی بازتاب یافته است[9]. حکما در تفسیر این مطلب، انسان را خلاصهای از عالم و «کتابی جامع» میدانند که خداوند آن را بر صورت خویش آفریده و به مقام خلافت الهی رسانده است[10]. این اصل، ثمرات نظری بسیاری داشته است؛ به عنوان نمونه، «إخوان الصفاء» با تکیه بر این مبنا، خودشناسی را کلید شناخت هستی و راهی برای حل مسائل معرفتشناختی دانستهاند[11]. امام خمینی (ره) نیز بر همین ثمره تأکید ورزیده و تصریح میکند که انطباق ساختار وجودی انسان با عالم کبیر، بنیاد معرفت و امکان شناخت جهان را برای او فراهم میآورد.[12]
با الهام از این منطق تطابق، میتوان گامی فراتر نهاد و این اصل را برای تبیین نسبت «استکمال فردی و اجتماعی» به کار گرفت. اگر جامعه در قامت یک «انسان کبیر» در نظر گرفته شود، میتوان سلامت و بیماری آن را بر اساس الگوی ساختار وجودی انسان تحلیل کرد. به عبارت دیگر، همانگونه که در عالم صغیر (انسان)، دو مسیر «استکمال عقلانی» و «استکمال شیطانی» متصور است، در عالم کبیر نیز میتوان این دو مسیر تکامل را ردیابی کرد.
بر این اساس، با تحلیل ساختار درونی یک تمدن و شناخت مبانی انسانشناختی آن، میتوان دریافت که آیا آن تمدن در مسیر استکمال عقلانی و فطری حرکت میکند یا مصداقی از «استکمال کبیر شیطانی» است که در آن، قوای پستتر بر عقلانیت متعالی غلبه یافتهاند. این چارچوب تحلیلی، معیاری برای نقد عمیق و ریشهای تمدن معاصر غرب فراهم میآورد.
تمدن غرب تحقق «استکمال کبیر شیطانی»
بر اساس اصل تطابق، همانگونه که برای فرد دو مسیر استکمال متصور است، برای تمدنها نیز دو مسیر وجود دارد. تمدن معاصر غرب، مصداق بارز «استکمال کبیر شیطانی» در مقیاس اجتماعی است. این تمدن بر پایه یک انسانشناسی تکبعدی و مادی بنا شده که در آن، قوای شهوانی و غضبی بر قوه عاقله حاکمیت یافتهاند. تجلی اجتماعی این فرآیند، «استکبار جهانی» است؛ جامعهای که به دلیل غرق شدن در مادیت، از فطرت الهی خود دور شده، خود را محور حق و باطل پنداشته و در برابر هر ندای حقی سرکشی میکند.
اگر تمدن غرب، مدل «استکمال کبیر شیطانی» است، ایالات متحده آمریکا رأس، نماد کامل و مهمتر از همه، مُبلّغ فعال و نظاممند این تمدن است. وجه «اکبر» بودن این شیطان، دقیقاً در همین تلاش سازمانیافته او برای جهانیسازی الگوی انحرافی خود نهفته است. آمریکا نه تنها خود در این مسیر به اوج رسیده، بلکه با تمام ابزارهای قدرت خود میکوشد تا این الگو را بر سایر ملتها تحمیل کرده و مانع از بیداری و تحقق الگوی الهی شود. به تعبیر امام خمینی (ره):
«رسول خدا كه مبعوث شد، آن شيطان بزرگ فرياد كرد و شيطانها را دور خودش جمع كرد و اينكه مشكل شد كار بر ما . در اين انقلاب، شيطان بزرگ كه امريكاست، شياطين را با فرياد دور خودش دارد جمع مىكند. و چه بچه شيطانهايى كه در ايران هستند و چه شيطانهايى كه در خارج هستند، جمع كرده است و هياهو به راه انداخته است.»[13]
افول، سنت الهی و فرجام استکمال شیطانی
برای درک فرجام حتمی چنین نظامی، باید به مفهوم «فطرت» در انسانشناسی امام خمینی (ره) بازگشت. فطرت، حقیقتی ثابت و تغییرناپذیر در وجود همه انسانها و گرایشی ذاتی به سوی کمال مطلق است. [14] سیستمی که ماهیت آن بر «وهم» و «تخدیر» استوار است، در تعارض دائمی و ساختاری با فطرت الهی انسانها قرار دارد. چنین نظامی، یک نظام ضدبشری است، زیرا بر خلاف عمیقترین گرایش وجودی انسان عمل میکند. این تعارض، صرفاً یک تقابل فرهنگی یا سیاسی نیست، بلکه یک «تضاد و مقاومت علیه دستگاه آفرینش جهانی» است.
بنابراین، افول چنین نظامی، یک ضرورت قطعی و برآمده از قوانین حاکم بر هستی است. این تعارض ساختاری، به دو پیامد قطعی میانجامد: فروپاشی درونی (در قالب بحرانهای اجتماعی) و مقاومت بیرونی (از سوی ملتهای حقطلب). از این رو، افول تمدن غربی که برآمده از ساختارهای ضدمعنویت است، در چارچوب جهانبینی توحیدی، تحقق یک «سنت الهی» است. سیستمی که با قوانین بنیادین آفرینش و فطرت انسان در جنگ است, فاقد تکیهگاههای حقیقی بوده و ذاتاً ناپایدار و محکوم به زوال است.
[1] تقریرات فلسفه، ج3، ص320
[2] مفاتیح الغیب، ص581
[3] تقریرات فلسفه، ج3، ص180
[4] شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص153
[5] تقریرات فلسفه، ج3، ص609
[6] شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص151
[7] شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص398 و 399
[8] تقریرات فلسفه، ج3، ص184
[9] درسهای الهیات شفا، ج1، ص302
[10] شرح اصول الکافی، صدرالدین شیرازی، ج3، ص194
[11] رسائل اخوان الصفا، ج3، ص188
[12] تقریرات فلسفه، ج3، ص11 و 12
[13] 14/08/1358 – صحیفه امام، ج10، ص489
[14] شرح چهل حدیث، ص179